چهارشنبه، خرداد ۲۹، ۱۳۸۷

فرشته کوچولوی هشت ماهه خونه ما

چهارشنبه 29 خرداد 1387

سلام دوستان ببخشید که با این تاخیر طولانی اومدم دلیلش هم سر گرمی زیاد بود و هم مسافرت کوتاهی که برای دیدن خانواده بابا محمد که از سفر حج برگشته بودند به شیراز داشتیم.
حالا از دختر گلی بگم که این روزا حسابی دل همه رو برده با کاراش.دیگه حسابی از خودش صدا در میاره مثل ماما و انقدر هم با مزه میگه ماما که دل منو می بره.عاشق مامان منه و از بغل هممون خودش رو پرت میکنه توی بغل مامانم و دیگه حاضر نمیشه حتی بیاد توی بغل من.غلت زدن دخترک تنبل من تازه کامل شده یعنی وقتی دمرو میشه میتونه دستش رو از زیر تنه اش در بیاره.روز 20 خرداد هم برای اولین بار چند تا غلت پشت سر هم زد الهی قربونش بشم
.عاشق کتابه از هر نوعی که دستش برسه. یه کتاب حموم داره که می دم دستش و مدتها باهاش سرگرم میشه ولی فقط به اون قانع نیست و هر کتابی دست هر کسی ببینه میخواد بگیره یه بار هم این موضوع کار دستش داد و زد صورتش رو زخمی کرد که البته چیزی نبود و زود خوب شد.خلاصه که ما هر روز خوشبختی رو با وجود ساره بیشتر احساس میکنیم و بیشتر سعی میکنیم شکر خدا رو به جا بیاریم هر چند که عاجزیم از شکر این همه نعمت


دوشنبه، خرداد ۱۳، ۱۳۸۷

اولین گردش تنهایی ساره جون و مامان

دوشنبه 13 خرداد 1387

سلام به همه با کلی تاخیر اومدم که از دختر گلم بنویسم.عزیز دل مامان نسیبه هر روز خانمتر میشه و جای خودش رو بیشتر توی دل ما باز میکنه.الهی شکرت.دختر گلم دیگه کامل همه اطرافیان رو میشناسه و با دیدنشون لبخند
میزنه مثلا وقتی بابا محمد از سر کار میاد کلی براش دست و پا میزنه و میخنده که باباش هم کلی از این کارش کیف میکنه و بغلش میکنه یا اگه پایین باشیم به بابایی مهربونش(بابای من) هم که از سر کار میاند کلی ابرازاحساسات میکنه.خیلی هم مامانی شده و همش در طول روز میخواد توی بغل من یا مامانم باشه.هر چقدر هم سعی میکنیم این عادتش رو از سرش بندازیم فعلا که موفق نبودیم.
ما دوم خرداد رفتیم دماوند باغچه مامانی جون ساره که این اولین سفر ساره
به دماوند بود که کلی خوش گذشت.
غذا خوردنش شکر خدا خوبه و تا حالا خیلی از خوردنیها رو امتحان کرده فقط از سوپ اصلا خوشش نمیادو به زور میخوره منم تصمیم گرفتم فعلا دیگه بهش سوپ ندم البته سعی میکنم که مواد لازم بدنش رو از طرق دیگه بهش برسونم.عاشق نونه و تا سر میز میشینیم خودش رو میاره جلو واگه دستش برسه هر اندازه نونی که دستش بیاد رو برمی داره و صاف میبره توی دهنش .انقدر هم بامزه نون میخوره قربونش برم که نگو.

شنبه 11 خرداد من و ساره برای اولین بار تنهایی با هم رفتیم بیرون که کلی بهمون خوش گذشت.ساره رو گذاشتم توی کالسکه و رفتیم پاساژ نزدیک خونه مون و یه کلاه خوشگل هم برای ساره خریدم.
خلاصه که هر روز خدا رو بیشتر شکر میکنم به خاطر این نعمت بزرگ که بهمون داده و هر روز بیشتر از قبل میفهمم که چقدر مادر شدن شیرینه و هر روز بیشتر از قبل دخترم رو دوست دارم

.