شنبه، مهر ۲۷، ۱۳۸۷

تولدت مبارک عشق کوچولوی من

شنبه 27 مهر 1387

سلام به همه دوستای خوبم ببخشید که انقدر دیر اومدم آخه دوشنبه 22 مهر عروسی داداش عزیزم بود ما هم حسابی درگیر کارهای عروسی بودیم بعدش هم چند روز در خدمت مهمونهای عزیزمون بودیم خدا رو شکر همه چیز خیلی خوب بود و حسابی به همه خوش گذشت خلاصه همین شد که نتونستم زودتر بیام و بنویسم.
دخترک عزیز من روز چهارشنبه 24 مهر یک ساله شد من که خودم به سختی میتونم باور کنم که یک سال به همین سرعت گذشت.توی این یک سال من هر روز بیشتراز قبل معنی عشق مادری رو فهمیدم و هر روز بیش از قبل احساس خوشبختی کردم اونقدر که نمیدونم چطور باید شکر این نعمت بزرگ رو به جا بیارم.خدایا خیلی خیلی دوستت دارم ما دربست چاکرتیم.
حالا یه کم از عزیز دلم براتون بگم که روز چهارشنبه چون فردای پاتختی بود یه تولد کوچیک با 20 تا مهمون عزیز براش گرفتیم که کلی خوش گذشت.کارهایی که دخترم توی یکسالگی انجام میده:بابا وماما وابو(همون ابروی خودمون
)وآپو(همون هاپو)وعمو و عمه رو میگه. نشسته خودش رو به هر جا بخواد میرسونه .چشم و گوش و دماغ و دهن و ابرو و دست و پا و نافش رو نشون میده البته بعضی وقتها هم با هم قاطی میکنه و دیگه همه رو اشتباه میکنه قربونش برم من.از جارو برقی به شدت میترسه هر کاری هم میکنیم باهاش دوست نمیشه.دخترک گل من حالا هفت تا دندون داره 4 تا بالا 3 تا پایین که یکی از بالا و یکی از پایین هنوز کامل در نیومده.
خلاصه که خیلی خیلی دوستت دارم عشق کوچولوی من اونقدر که در گفتن و نوشتن نمیشه اندازه اش رو مشخص کرد.عزیز دلم تو تمام زندگی و امید و آرزوی من و بابایی جونت هستی.امیدوارم خیلی خوشبخت باشی و عاقبت بخیر بشی عزیزکم.من و بابات تا اونجایی که در توانمون باشه همیشه پشت سرت هستیم.
عکس هم انشاالله دفعه بعد میگذارم فعلا خداحافظ