جمعه، دی ۲۷، ۱۳۸۷

دخترک پانزده ماه و سه روزه مامان


جمعه 27 دی 1387
سلام به همه دوستان من دوباره اومدم تا از دخترک عزیزم بنویسم که هر روز عزیزتر و دوست داشتنی تر از پیش میشه و من بیشتر از قبل خدا رو شکر میکنم که این فرشته نازنین مهمون خونه قلبم شده.

از خانم خوشگلم بگم که توی این مدت کلی توی راه رفتن پیشرفت کرده دیگه کاملا می ایسته و سه چهار قدم هم راه میره و چند باری هم افتاده که شکر خدا چیزیش نشده.البته هنوز هم گاهی اوقات از قصد خودش رو ول میکنه که امیدوارم به زودی این کار هم از سرش بیفته.کلمات جدیدش:به مامان من به جای مامانی میگه ماماما و به بابام هم به جای باباجون میگه بابابو. میگیم بگو فوتبال اول یه فوت میکنه بعد میگه بال به صورت کشیده که خیلی بامزه میشه.چند روزی سرما خورده بود براش بخور گذاشتیم که یاد گرفته بود میگفت بوفور. فضول رو هم شبیه بخور میگه .توی اعداد دو رو هم یاد گرفته میگیم یک اون میگه او که البته منظورش همون دو هست و با دستش هم دو رو نشون میده.مامانم یادش دادند که میگیم اگه غذا زیاد بخوری چی میشه دستهاش رو باز میکنه و میگه بوم یعنی میترکم که متاسفانه بعد از مریضیش یه کم از اشتها افتاده و بدغذا شده دعا کنید زودی برگرده به حالت اولش که ماشاالله خیلی خوب غذا میخورد.وقتی کاری میکنه که درست نیست بهش میگیم وای وای وای که خودش هم تندی دستش رو تکون میده و میگه واواوا.به پتو هم میگه بپو.به کتاب میگه آباب.به آفتاب میگه آه آب و خیلی خوب آفتاب رو میشناسه. عاشق دمپایی شده و مخصوصا دمپایی بزرگترها البته یه جفت دمپایی خوشگل داره که مامان جونش(مامان بابا محمد)از دوبی واسش آوردند که اونها رو هم خیلی دوست داره و خلاصه همش میخواد دمپایی پاش باشه و راهش ببریم که این خیلی دردسر ساز شده چون هنوز نمیتونه خوب راه بره و ممکنه پاش مخصوصا با دمپایی بزرگ بپیچه.به شدت با محبت شده و مدام داره یا بوسمون میکنه یا برامون بوس میفرسته یا نازمون میکنه که این کار رو خیلی بامزه انجام میده و میگه ماز مازالهی من فداش شم.وقتی میخواد بغلش کنیم دستاش رو باز میکنه و میگه ببه ولی با یک آهنگ متفاوت از زمانیکه چیزی برای خوردن میخواد.راستی مشکلی که من دارم و نمیدونم چطور حلش کنم اینه که ساره وقتی عصبانی بشه به شدت خودش رو میزنه یعنی میزنه توی سر و صورتش و هر کاری میکنم هم این عادت از سرش نمی افته اگر کسی تجربه در این مورد داره خوشحال میشم من رو راهنمایی کنه.مشکل دیگر هم اینه کن به شدت به من و باباش و بیشتر خود من وابسته شده و این موضوع خیلی من رو در عین حالی که خیلی دوست دارم درگیر کرده چون نمیتونم هیچ جا برم یا اگر هم برم باید خیلی زود برگردم چون حتی پیش مامان من هم که انقدر دوستشون داره بیشتر از یک ساعت نمیمونه و میگن بعدش دیگه مدام تو رو صدا میزنه.ساره روز 16 دی اولین سفر زمینی رو هم تجربه کرد که با ماشین خودمون رفتیم شیراز که خدا رو شکر اصلا اذیت نکرد و خیلی خوب بود.