دوشنبه، دی ۰۲، ۱۳۸۷

دخترکم هر روز عزیزتر میشه

دوشنبه دوم دی 1387

سلام به دوستان با کلی تاخیر که علتش هم اینه که دخترک نازم دیگه خیلی بیشتر وقتم رو میگیره هم تنبلی من .خانم گل من کلی توی این مدت پیشرفت داشته و کارهای جدید یاد گرفته قربونش برم من اتفاق خوشحال کننده که توی این مدت افتاده اینه که خانم من که انقدر از حمام میترسید ناگهان و به طرز معجزه آسایی عاشق حمام شده و حتی دلش نمیخواد از حمام در بیاد که من کلی از این موضوع خوشحال شدم آخه هر دفعه میرفت حمام کلی گریه میکرد که دل من براش ریش میشد حالا خدا رو شکر خیلی خوب شده دیگه براتون بگم یاد گرفته بهش میگیم ساره ورزش کن تند تند دستاش رو به طرفین تکون میده و میگه ا او یعنی یک دو که خیلی بامزه میشه فداش شم من میگیم الکی سرفه کن میگه اوهو اوهو میگیم بخند میگه هاهاها حسابی توی بوس کردن وارد شده و خوب میدونه که میشه با این کار چقدر دل بزرگترها رو به دست آورد و حسابی خودش رو برای همه لوس میکنه صلوات که میفرستیم به آخرش که میرسیم میگیم وآل خوشگل خانم من میگه ممد به صورت کشیده تا چهار میشمریم و پنج رو ساره میگه میگیم مثلا مامانی رو چند تا دوست داری دستش رو باز میکنه پنج رو نشون میده و میگه پن یعنی پنج تا کلمات جدیدش هم اپل یعنی تپل تیس یعنی تیز راستی زانو و چونه رو هم توی اعضای بدن یاد گرفته و نشون میده به زانو میگه آمو و به چونه میگه نه وقتی کاری میکنه که درست نیست و ما بهش میگیم نکن خودش تند تند انگشتش رو تکون میده و میگه نه نه نه که من عاشق این کارشم توی ایستادن هم پیشرفت کرده ولی هنوز راه نمیره دخترک تنبل من عزیز دل مامان بدون که بی نهایت عزیزی

شنبه، آذر ۰۲، ۱۳۸۷

امروز دخترکم یک سال و یک ماه و یک هفته و یک روز دارد

شنبه دوم آذر 1387

سلام دوستان دختر خوشگل من امروز برای اولین و آخرین بار در زندگی چهار یک در تاریخ عمرش دارد.عزیزدل مامانی هر روز کارهای جدیدی یاد میگیره و بیشتر دل ما رو میبره و من هر روز از خدا میخوام که لذت این لحظات شیرین رو نصیب همه کسانی که دوست دارند بکنه و هر روز خدا رو بیش از پیش بابت داشتن این هدیه آسمونی زیبا شکر میکنم.
دایره لغاتی که میگه البته به صورت دست و پا شکسته داره زیاد میشه البته در بعضی موارد فقط آهنگش رو میزنه ولی میتونه منظورش رو برسونه مثلا در مورد جارو برقی به خاطر اینکه خیلی ازش میترسه هر جا ببینه حتی توی تلویزیون نشونش میده و آهنگین میگه جارواما لغاتی که مفهومتر میگه:نینی و ننه(مامانم به شوخی بهش میگن ننه جان که یاد گرفته)هر جا چراغ روشن باشه نشون میده و میگه بق که منظورش همون برقه وقتی هم چراغ یا تلویزیون را خاموش میکنیم میگه آمو یعنی خاموش شد راستی شامپو و صابون رو هم آهنگش رو میزنه و کاملا میشناسه و اگه ببینه زود میگه .دمپایی رو به خوبی میشناسه چون تا چند وقت پیش همش برمیداشت و صاف میگذاشت توی دهنش خیلی باهاش کار کردم تا از سرش بیفته حالا بهش میگه پاپاپا و اگه کسی بهش دست بزنه انگشتش رو حسابی براش تکون میده یعنی نباید دست بزنی انگشت رو هم امشب مامانم یادش دادند ماشاالله خیلی زو یاد میگیره و وقتی میگیم انگشتت کو زود نشونمون میده. به شدت از حمام میترسه و ما هیچ کاری نتونستیم انجام بدیم که ترسش کم بشه .تازگیها با تلاش زیاد بنده که فکر کنم حدود هزار بار بهش گفتم ببعی میگه بع بع یاد گرفته و وقتی بهش میگیم ببعی میگه خودش میگه بع ولی هاپو رو زود یاد گرفت و وقتی میگیم هاپو میگه زود میگه هاپ قربونش برم من خلاصه که میخوام بگم عمر و روح و نفس مامانی من خیلی خیلی دوستت دارم .
نمیدونم چرا اجازه نمیده عکس بگذارم از دست این بلاگر

شنبه، آبان ۲۵، ۱۳۸۷

دختر دوست داشتنی مامان

شنبه 25آبان 1387

سلام دوستان ببخشید که من دوباره انقدربا تاخیر اومدم سرم حسابی با دخترکم گرمه و به کارهای دیگه کمتر میرسم مثلا هنوز عکسهای تولد رو روی لپ تاپ نریختم.از دختر نازنینم براتون بگم که این روزا حسابی مشغول دلبریه و برای همه ناز میکنه دیگه حسابی همه رو میشناسه و مثلا وقتی میگیم زندایی جون کو توی جمع 20نفره دنبالش میگرده و پیداش میکنه .مهمونی رفتن رو هم دوست داره و توی جمع به همه میخنده و خوش اخلاقی میکنه معمولا
خدا رو شکر. فقط تنها جایی که خیلی گریه کرد و من بیچاره رو خیلی خسته کرد توی عروسی دایی جونش بود که حتی بغل خاله اش که انقدر دوستش داره هم نمیرفت و فقط به من چسبیده بود و خلاصه باعث شد من هیچی از عروسی داداش عزیزم نفهمم .

از کارهای جدید دخترکم بگم براتون که لپ رو هم توی اجزای صورت یاد گرفته و وقتی میگیم لپت کو خیلی بامزه دستش رو میگذاره روی لپش و میگه اپ قربونش برم من که اینو مامانم یادش دادند .کار خیلی بامزه هم که بابام یادش یادند اینه که وقتی بهش میگیم عزیز دل من کیه دستش رو میزنه روی سینه اش و میگه من من من که هممون عاشق این کارشیم .بوس کردن رو کامل یاد گرفته و با صدا آدم رو بوس میکنه آخه قبلا وقتی میگفتیم بوس کن صورت آدم رو به عنوان بوسیدن میخورد. عاشق تسبیح و مهره سجده کردن رو هم بلده و وقتی میگیم سجده کن دولا میشه سرش رو روی مهر میگذاره و مهر رو میبوسه فداش بشم من .کلماتی که میگه داره هر روز بیشتر میشه و دیگه بیشتر چیزایی رو بهش میگیم سعی میکنه که تکرار کنه اما چیزهایی که بهتر بلده :قابلمه(آب ببه) ممنون(منون)آشغال (آه آل)و بابا و ماما و عمو و عمه رو هم که از قبل میگفت.کار بامزه دیگش هم اینه که وقتی بالش بهش میدم و میگم لالا کن خودش سرش رو میکذاره رو بالش و مثلا لالا میکنه

راستی دخترکم روز پنج شنبه دوم آبان واکسن یک سالگیش رو زد که خدا رو شکر راحت بود و البته نه روز بعدش تب شدیدی کرد که با استامینوفن پایین اومد خدا رو شکر

قد:79سانتیمتر
وزن:11100گرم

دور سر:495میلیمتر

(لطفا ماشاالله یادتون نره)

خوب دیگه خیلی حرف زدم ببخشید اگه خسته شدید بعد از این همه وقت نمیشد خلاصه کنم فعلا خدا حافظ

پ.ن1:نمیدونم این بلاگر امروز چشه که اصرار داره با رسم الخط هندی منتشر کنه به خاطر همینه که مجبور شدم اعداد رو اینجوری بنویسم چون اگر از هم جداشون میکردم به هندی میشد مثلا نگاه کنید ४९.५ سانتیمترهمون 495میلیمتر)

پ.ن2: با کلی تاخیر و شرمندگی بگم نفر اول بازی وبلاگی خواب آسمانی ایلیا کوچولوی مامان سمیه بود

شنبه، مهر ۲۷، ۱۳۸۷

تولدت مبارک عشق کوچولوی من

شنبه 27 مهر 1387

سلام به همه دوستای خوبم ببخشید که انقدر دیر اومدم آخه دوشنبه 22 مهر عروسی داداش عزیزم بود ما هم حسابی درگیر کارهای عروسی بودیم بعدش هم چند روز در خدمت مهمونهای عزیزمون بودیم خدا رو شکر همه چیز خیلی خوب بود و حسابی به همه خوش گذشت خلاصه همین شد که نتونستم زودتر بیام و بنویسم.
دخترک عزیز من روز چهارشنبه 24 مهر یک ساله شد من که خودم به سختی میتونم باور کنم که یک سال به همین سرعت گذشت.توی این یک سال من هر روز بیشتراز قبل معنی عشق مادری رو فهمیدم و هر روز بیش از قبل احساس خوشبختی کردم اونقدر که نمیدونم چطور باید شکر این نعمت بزرگ رو به جا بیارم.خدایا خیلی خیلی دوستت دارم ما دربست چاکرتیم.
حالا یه کم از عزیز دلم براتون بگم که روز چهارشنبه چون فردای پاتختی بود یه تولد کوچیک با 20 تا مهمون عزیز براش گرفتیم که کلی خوش گذشت.کارهایی که دخترم توی یکسالگی انجام میده:بابا وماما وابو(همون ابروی خودمون
)وآپو(همون هاپو)وعمو و عمه رو میگه. نشسته خودش رو به هر جا بخواد میرسونه .چشم و گوش و دماغ و دهن و ابرو و دست و پا و نافش رو نشون میده البته بعضی وقتها هم با هم قاطی میکنه و دیگه همه رو اشتباه میکنه قربونش برم من.از جارو برقی به شدت میترسه هر کاری هم میکنیم باهاش دوست نمیشه.دخترک گل من حالا هفت تا دندون داره 4 تا بالا 3 تا پایین که یکی از بالا و یکی از پایین هنوز کامل در نیومده.
خلاصه که خیلی خیلی دوستت دارم عشق کوچولوی من اونقدر که در گفتن و نوشتن نمیشه اندازه اش رو مشخص کرد.عزیز دلم تو تمام زندگی و امید و آرزوی من و بابایی جونت هستی.امیدوارم خیلی خوشبخت باشی و عاقبت بخیر بشی عزیزکم.من و بابات تا اونجایی که در توانمون باشه همیشه پشت سرت هستیم.
عکس هم انشاالله دفعه بعد میگذارم فعلا خداحافظ

جمعه، مهر ۰۵، ۱۳۸۷

بازی وبلاگی خواب آسمانی

سه شنبه نهم مهر 1387

سلام دوستای خوبم من امروز اومدم تا توی یک بازی وبلاگی که از طرف مهسا جون مامان کوروش کوچولو بهش دعوت شدم شرکت کنم.ساره خیلی زیاد عکس توی خواب داره ولی چون فقط باید یکی از این عکسها رو انتخاب میکردم این عکس رو میگذارم که خودم خیلی دوستش دارم.این عکس بعد از یه حموم حسابیه توی دو ماه و نیمگی

دوشنبه، شهریور ۲۵، ۱۳۸۷

عسلک یازده ماهه من

دوشنبه 25 شهریور 1387

سلام دوستای خوبم دختر عزیز من دیروز یازده ماهش تموم شد و به سلامتی وارد آخرین ماه از اولین سال زندگیش شد.باورم نمیشه که به این زودی گذشت انگار همین دیروز بود که برای به دنیا آوردنش با بابا محمد و مامانی جون و بابایی جون مهربون ساره راهی بیمارستان شدیم و دو روز بعدش با ساره گلم برگشتیم خونه و زندگی جدیدی رو شروع کردیم که توش هر روز بیش از پیش خدا رو به خاطر دادن این فرشته کوچولو بهمون شکر میکردیم هر چند که هر چقدر هم خدا رو شکر کنیم باز هم کمه.انشاالله 120 سال زنده و سلامت باشی مامانی.
خوشگل مامان کلی کارهای جدید یاد گرفته قربونش برم.حالا دیگه وقتی بهش میگیم دست و پات رو نشون بده اونا رو میاره بالا و نشون میده. دندون و دماغ وگوشش رو هم درست نشون میده.چشم و ابرو و مو رو هم بلده فقط بعضی وقتا با هم قاطی میکنه این سه تا رو. البته مو رو بهتر بلده ودر مورد چشم هم بیشتر چشم دیگران رو نشون میده.تازه آهنگ ابرو گفتن رو هم در میاره قربونش برم .دیگه اینکه تازگیها فوت کردن رو هم یاد گرفته و خیلی بامزه فوت میکنه.یه روز پیش مامانم نشسته بود و مامانم سرشون رو خاروندند که یهو ساره هم شروع کرد به خاروندن سرش از اون روزاین کار رو یاد گرفته و وقتی میگیم سرت رو بخارون این کارو میکنه.وقتی برس میدیم دستش تندی شروع میکنه به زدن به سرش حالا بعضی وقتام برعکس میگیره ولی کاملا میدونه برس مال سره همیطور گل سر رو هم میدونه مال سره قربونش برم باهوشه ماشاالله.کماکان توی حرکت تنبله ولی با کمکهای فراوون دایی بزرگه بالاخره روز 20 شهریور یه کمی نشسته خودش رو کشید جلو(من هم اینجوری حرکت میکردم و چهار دست و پا نرفتم)از اون روز به سختی این کار رو ادامه میده البته خیلی کم.وقتی نباید کاری رو انجام بده مثلا نباید چیزی رو توی دهنش بکنه انگشتم رو جلوی صورتش تکون میدم و میگم نه که در بیشتر موارد حرفم رو گوش میده تازه یاد گرفته تا من میگم نه خودش تند تند انگشتش رو تکون میده.تازگیها اگه سر حال باشه خیلی بیشتر از قبل با خودش و اسباب بازیهاش سرگرم میشه و کاری به من نداره و با خودش حرف میزنه ولی وای به وقتی که نخواد بشینه پدر من رو در میاره همش جیغهای بلند میزنه و میخواد تو بغل من باشه .راستی لی لی حوضک رو هم بلده و خودش انگشتش رو میگذاره کف دستش و میچرخونه وقتی میگیم لی لی حوضک کن.آخرین کار بامزه اش هم این بود که دیشب مامانم بهش گفتند من رو بوس کن که لبش رو به حالت بوس کردن گذاشت روی صورت مامانم بعد من رو هم بوس کرد و چند بار هم این کار رو تکرار کرد.عجب پست طولانی شد ببخشید اگه خسته تون کردم.فعلا بای.

یکشنبه، شهریور ۱۰، ۱۳۸۷

دخترک شیرینم

یکشنبه 10 شهریور 1387

سلام دوستای خوبم ببخشید که انقدر با تاخیر اومدم مشکل این بود که اینترنت ADSL قطع بود و با سرعت بد Dial up هم نمیشد پست داد.حالا شکر خدا همه چیز روبه راهه تا من بازم از دخترعزیزم بنویسم.
ساره بعد از سه بار شیراز رفتن اولین مسافرت شمالش رو هم در تاریخ 2 تا 4 شهریور تجربه کرد. با مام
انی اینا رفتیم که جای همه خالی خیلی هم خوش گذشت.از شیرینکاریهای جدید دخترم بگم که حالا وقتی بهش میگیم اتل متل کن خیلی بامزه دستش رو میزنه روی پاش وقتی میگیم بشکن بزن انگشتهای کوچولوش رو به حالت بشکن زدن میذاره روی هم قربونش برم.سلام و خداحافظی رو هم یاد گرفته موقع سلام کردن دست راستش رو میبره بالا و سلام میکنه یکی از اقوام میگفت این میگه های هیتلر موقع خداحافظی کردن هم یا دستش رو تکون میده یا انگشتاش رو به حالت خداحافظی تکون میده که این دومی رو از مامان من یاد گرفته.کماکان چهار دست و پا یا سینه خیز نمیره ولی دامنه حرکتش وسیع شده و راحتتر از قبل با کشیدن خودش به چیزایی که میخواد میرسه.زمان بیشتری رو هم نسبت به قبل با خودش مشغول میشه و میگذاره من به کارهام برسم هنوز هم مثل قبل تلفن و موبایل رو به هر اسباب بازی دیگه ای ترجیح میده و مدتها باهاش مشغول میشه.راستی بعد از غذا خوردن بهش میگیم خدا رو شکر کن هر دو دستش رو میبره بالا مامان قربونش بره که این کار رو هم از بابای من یاد گرفته. یه چیزی که ناراحتم کرده اینه که مدتیه که دیگه به هیچ عنوان حاضر نیست قطره های آهن و مولتی ویتامینش رو که انقدر دوست داشت بخوره و اگر هم بخوام به زور بهش بده میترسم آهن بریزه روی دندونش و سیاه بشه اگه راهی میشناسید خوشحال میشم راهنماییم کنید .در آخر پیشاپیش حلول ماه مبارک رمضان رو به همه تبریک میگم و ازتون میخوام که توی این ماه پربرکت ما رو از دعای خیر خودتون فراموش نکنید

پنجشنبه، مرداد ۲۴، ۱۳۸۷

ده ماهه که با وجود نازنینت زندگیمون رو خیلی شیرینتر کردی دخترک عزیزم

پنج شنبه 24 مرداد 1387

سلام به همه امروز ساره گلم ده ماهه شد ده ماهه که یه حس خیلی خوب رو تجربه کردیم و هر روز بیشتر از روز قبل سرشار از عشق مادر و پدر بودن شدیم و عاجز از شکر این همه نعمت و خوشبختی که خدا بهمون داده.گل قشنگ و خوشبوی زندگیمون وعزیزدل مامان و بابا ده ماهگیت مبارک انشاالله 100 ساله بشی مامانی
.دخترم هر روز بامزه تر و دوست داشتنی تر میشه.دیگه دنبال سر هرکسی که از خونه بره بیرون میخواد بره و حتی بغل من هم نمیاد مخصوصا پشت سر باباش که حسابی گریه میکنه و اشک میریزه و کلی باید حواسش رو پرت کنیم تا یادش بره.کار بامزه جدیدش اینه که وقتی چادر یا روسری بهش میدیم و میگیم دالی کن خودش خیلی بامزه اون رو میبره روی صورتش و بعد چند ثانیه میاره پایین ما میگیم دالی و اون غش میکنه از خنده.یه کار جالب دیگه اش اینه که وقتی چیزی رو میخواد که دور از دستشه سعی میکنه با کشیدن پارچه زیرش اونو به خودش نزدیک کنه مثلا سر سفره همش میخواد سفره رو بکشه تا به همه چیز دسترسی پیدا کنه قربونش برم.نانای کردن رو هم تازگی یاد گرفته و وقتی بهش میگیم نانای کن خیلی بامزه دستاش رو تکون میده.خیلی خیلی دوستت داریم گلکم.این بار به خاطر سرعت پایین اینترنت نمیتونم عکس بذارم.فعلا خداحافظ

دوشنبه، مرداد ۱۴، ۱۳۸۷

یک سلام گرم تو این روزهای خیلی گرم

دوشنبه 14 مرداد 1387

سلام به همه دوستای خوبم ببخشید که انقدر با تاخیر اومدم چند روزی شیراز بودیم و قبلش هم فرصت نشد که بیام و بنویسم.عید سعید مبعث رو هم با چند روز تاخیر به همه تبریک میگم.
حالا از دخترک نازم بگم که هر چی از شیرینیش بگم کم گفتم.روز 29 تیر رفتیم برای چکاپ پیش دکتر که الهی شکر دکتر از رشدش خیلی راضی بود.

قد:74 سانتیمتر

دور سر:48 سانتیمتر

وزن:9کیلو و 700 گرم

همونجا گوشش رو هم سوراخ کردیم که خدا رو شکر خیلی کم اذیت شد و زود ساکت شد و بعد از چند روز که گوشش رو چرب کردیم روز جمعه 4 مرداد گوشواره دکتر رو درآوردیم و گوشواره طلا گوشش کردیم.از کارهای جدیدش بگم که دیگه بازی کلاغ پر رو قشنگ یاد گرفته و ما که انگشتمون رو میگذاریم روی زمین اونم خیلی انگشت کوچولوش رو میگذاره کنار انگشت ما یا توی هوا نگه میداره الهی فداش شم.کار دیگه اش دست دادنه که البته این یکی کارش هنوز بگیر نگیر داره یعنی بعضی وقتا یادش میره.کار دیگه اش اینه که نشسته دور خودش میچرخه که این باعث میشه چیزی از چشمش پنهون نمونه.هنوز هم حرکت نمیکنه البته از دکتر پرسیدم گفت هیچ ایرادی نداره بعضی از بچه ها اصلا چهار دست و پا نمیرن و یهو راه میافتند حالا ببینیم دختر ما چیکار میکنه.کار دیگه ای که میکنه موقع پخش اذان همه کار رو ول میکنه و خیره میشه به تلویزیون و حتی اگه باهاش حرف هم بزنی زیاد بهت توجه نمیکنه و موقع نماز خوندن ما هم معمولا آروم میشینه و نگاه میکنه که من این کاراش رو خیلی دوست دارم و واقعا امیدوارم در آینده هم دختر مومن و خانمی بشه انشاالله.خوب دیگه سرتون رو درد نیارم.حالا چند تا عکس طبق معمول

سه‌شنبه، تیر ۲۵، ۱۳۸۷

نه ماهگی عزیز دلم

سه شنبه 25 تیر 1387

سلام دوستان قبل از هر چیز ولادت امیرالمومنین آقا امام علی(ع) رو به همه تبریک میگم.دخترسه دندونی گل من(دندون سومش روز جمعه14تیر درامد) چراغ خونه مون دیروز نه ماهش شد.از کاراش براتون بگم که دیگه حسابی بزرگ شده و متوجه حرفهامون میشه مثلا وقتی بهش میگیم چیزی رو که دستشه توی دهنش نکنه کاملا میفهمه و گوش میکنه هر چند که زود یادش میره یا وقتی بهش میگم مامانی دس دسی کن تند تند برام دست میزنه و منو ذوق مرگ میکنه قربونش برم.روروئکش رو تازگی کمی جابجا میکنه هر چند هنوز زیاد نمیتونه باهاش حرکت کنه البته یاد گرفته وقتی زیر بغلش رو میگیریم تند تند قدم برمیداره یه حالتی شبیه دویدن توی هوا که خیلی بامزه هم این کار رو انجام میده انقدر که من میخوام درسته قورتش بدم.فکر کنم دخترک من به جای چار دست و پا رفتن یهو راه بیفته.کماکان خوابش در طول روز خیلی کمه البته الهی شکر شبها رو خیلی خوب میخوابه ولی خوب این باعث میشه که من درست نتونم به کارام برسم و همه کارها میمونه برای شب که بابا محمد از سر کار میاد.الانم که من دارم مینویسم بعد مدتی درست خوابیده یعنی 1 ساعت و نیمه که خوابه کمتر پیش میاد اینجوری بخوابه.راستی یه کار خیلی بامزه ای که تازگی یاد گرفته اینه که وقتی ما با صدای بلند میخندیم اونم این کار رو تقلید میکنه خیلی جالب.هر روز که از مادر شدنم میگذره میفهمم که چقدرمادر بودن شیرینه اونقدر که آدم با همه سختیهاش عاشقشه و بیشتر حس مادرم رو درک میکنم و میفهمم که چقدر برای ما زحمت کشیدند تا به این جا رسیدیم.مامان مهربونم خیلی دوستتون دارم و برای همه زحمتهاتون ازتون تشکر میکنم.همینجا از زحمتهای پدرمهربونم هم تشکر میکنم و میگم بابای خوبم روزتون مبارک همینطور هم این روز عزیز رو به بابای مهربون ساره تبریک میگم و به خاطر محبتهاش ازش تشکر میکنم.در اینجا برای سلامتی تمام پدر و مادرایی که در قید حیات هستند دعا میکنم و برای اونایی که به رحمت خدا رفتند طلب آمرزش میکنم مخصوصا مادر خوب لیلی جون مامان آراز کوچولوی قهرمان.حالا چند تا عکس ببینید


پنجشنبه، تیر ۱۳، ۱۳۸۷

ساره در اواخر هشت ماهگی

پنج شنبه 13 تیر 1387

سلام من بازم اومدم که از دختر گلم بگم .عزیز دل مامانی دیگه واسه خودش خانمی شده.با ماما ماما گفتنش حسابی دل منو برده.کاملا هدفدار این کلمه رو میگه یعنی وقتی من و البته مامانم رو میبینه میگه ماما که ما کلی کیف میکنیم.شناختش روی اطرافیان حسابی زیاد شده و به تبع اون غریبی کردنش با چهره های نا آشنا هم روز به روز بیشتر میشه.اگه
یکی از ماها بهش توجه نکنیم کلی بدش میاد و گریه میکنه.مثلا وقتی باباش یا بابای من از سر کار میان اگه کلی بغلش نکنند و نازش نکنند کلی دلخور میشه قربونش برم.فقط اشکالی که هست این روزا همش میخواد یکی پیشش باشه و یا اینکه توی بغل بگیریمش که این موضوع هم باعث خستگی جسمی من میشه هم باعث میشه که نتونم به هیچ کاری برسم حالا باز هم خدا رو شکر مامانم اینا خیلی بهم کمک میکنند. یه وقتایی میذارمش پایین و میام تند تند کارهامو میکنم.حالا نمیدونم گریه اش به خاطر دندون درآوردنشه(آخه دندون سومش هم داره در میاد) یا این که هنوز نمیتونه حرکت کنه ناراحتش میکنه( البته با غلت زدن جابجا میشه ولی سینه خیز و چار دست و پا اصلا) آخه ساره اولا اصلا بغلی نبود و بیخودی هم گریه نمیکرد.یه چیزی هم خیلی ازش میترسه حمام کردنه خیلی توی حمام گریه میکنه مخصوصا وقتی میگیرمش زیر دوش رنگش از ترس میپره بچه ام .عاشق بیرون رفتن با ماشینه حسابی به همه جا نگاه میکنه و سرش گرم میشه بعد هم یواش یواش خوابش میبره.وقتی با کالسکه بیرون میبریمش اگه خیابون شلوغ باشه معمولا میشینه و نگاه میکنه ولی تو جاهای خلوت تر مثل پارک توی کالسکه نمیمونه و با گریه میخواد که بغلش کنیم.این روزا حسابی جیغ میزنه اونم چه جیغای بلندی از دکتر که علتش رو پرسیدم گفت چون میخواد حرف بزنه و نمیتونه انقدر جیغ میزنه حالا تا ببینیم کی زبون باز میکنه
برای نه ماهگی قراره ببرمش دکتر برای چکاپ انشاالله که خوب رشد کرده باشه.خوب دیگه خیلی حرف زدم فعلا خداحافظ

چهارشنبه، خرداد ۲۹، ۱۳۸۷

فرشته کوچولوی هشت ماهه خونه ما

چهارشنبه 29 خرداد 1387

سلام دوستان ببخشید که با این تاخیر طولانی اومدم دلیلش هم سر گرمی زیاد بود و هم مسافرت کوتاهی که برای دیدن خانواده بابا محمد که از سفر حج برگشته بودند به شیراز داشتیم.
حالا از دختر گلی بگم که این روزا حسابی دل همه رو برده با کاراش.دیگه حسابی از خودش صدا در میاره مثل ماما و انقدر هم با مزه میگه ماما که دل منو می بره.عاشق مامان منه و از بغل هممون خودش رو پرت میکنه توی بغل مامانم و دیگه حاضر نمیشه حتی بیاد توی بغل من.غلت زدن دخترک تنبل من تازه کامل شده یعنی وقتی دمرو میشه میتونه دستش رو از زیر تنه اش در بیاره.روز 20 خرداد هم برای اولین بار چند تا غلت پشت سر هم زد الهی قربونش بشم
.عاشق کتابه از هر نوعی که دستش برسه. یه کتاب حموم داره که می دم دستش و مدتها باهاش سرگرم میشه ولی فقط به اون قانع نیست و هر کتابی دست هر کسی ببینه میخواد بگیره یه بار هم این موضوع کار دستش داد و زد صورتش رو زخمی کرد که البته چیزی نبود و زود خوب شد.خلاصه که ما هر روز خوشبختی رو با وجود ساره بیشتر احساس میکنیم و بیشتر سعی میکنیم شکر خدا رو به جا بیاریم هر چند که عاجزیم از شکر این همه نعمت


دوشنبه، خرداد ۱۳، ۱۳۸۷

اولین گردش تنهایی ساره جون و مامان

دوشنبه 13 خرداد 1387

سلام به همه با کلی تاخیر اومدم که از دختر گلم بنویسم.عزیز دل مامان نسیبه هر روز خانمتر میشه و جای خودش رو بیشتر توی دل ما باز میکنه.الهی شکرت.دختر گلم دیگه کامل همه اطرافیان رو میشناسه و با دیدنشون لبخند
میزنه مثلا وقتی بابا محمد از سر کار میاد کلی براش دست و پا میزنه و میخنده که باباش هم کلی از این کارش کیف میکنه و بغلش میکنه یا اگه پایین باشیم به بابایی مهربونش(بابای من) هم که از سر کار میاند کلی ابرازاحساسات میکنه.خیلی هم مامانی شده و همش در طول روز میخواد توی بغل من یا مامانم باشه.هر چقدر هم سعی میکنیم این عادتش رو از سرش بندازیم فعلا که موفق نبودیم.
ما دوم خرداد رفتیم دماوند باغچه مامانی جون ساره که این اولین سفر ساره
به دماوند بود که کلی خوش گذشت.
غذا خوردنش شکر خدا خوبه و تا حالا خیلی از خوردنیها رو امتحان کرده فقط از سوپ اصلا خوشش نمیادو به زور میخوره منم تصمیم گرفتم فعلا دیگه بهش سوپ ندم البته سعی میکنم که مواد لازم بدنش رو از طرق دیگه بهش برسونم.عاشق نونه و تا سر میز میشینیم خودش رو میاره جلو واگه دستش برسه هر اندازه نونی که دستش بیاد رو برمی داره و صاف میبره توی دهنش .انقدر هم بامزه نون میخوره قربونش برم که نگو.

شنبه 11 خرداد من و ساره برای اولین بار تنهایی با هم رفتیم بیرون که کلی بهمون خوش گذشت.ساره رو گذاشتم توی کالسکه و رفتیم پاساژ نزدیک خونه مون و یه کلاه خوشگل هم برای ساره خریدم.
خلاصه که هر روز خدا رو بیشتر شکر میکنم به خاطر این نعمت بزرگ که بهمون داده و هر روز بیشتر از قبل میفهمم که چقدر مادر شدن شیرینه و هر روز بیشتر از قبل دخترم رو دوست دارم

.


دوشنبه، اردیبهشت ۳۰، ۱۳۸۷

نشستن دخترکم

دوشنبه 30 اردیبهشت 1387

سلام قبل از هر چیز شهادت حضرت فاطمه(س) رو به همه تسلیت میگم
بعد میخوام از دختر گلم براتون بگم.عزیز دل مامان و بابا روز جمعه 20 اردیبهشت برای اولین بار بدون کمک نشست و از اون روز به بعد هر روز نشستنش بهتر شده و مدت بیشتری میتونه بدون کمک بشینه البته هنوز هم بعضی وقتا میفته توی روروئک هم مدت بیشتری میشینه ولی هنوز باهاش حرکت نمیکنه و فقط با اسباب بازیش سرگرم میشه.ماما رو دیگه خیلی کامل و هدفدار میگه قربونش برم یعنی هر وقت به من احتیاج داره میگه ماما.دیگه خیلی قشنگ دست میزنه.تا روی زمین میخوابونیمش دو تا پاش رو با دست میگیره و بالا میاره و اگه بتونه میکنه تو دهنش که این کارش رو من خیلی دوست دارم.دیگه معنی تو بغل اومدن رو خوب میفهمه و وقتی دستت رو به طرفش دراز میکنی اگه بخواد میاد بغلت وگرنه روش رو ازت برمیگردونه البته اینم بگما در 90 درصد موارد از بغل هر کسی باشه میاد تو بغل من الهی فداش شم.راستی دندون دومش هم دو سه روز بعد از اولی در اومد حالا گل خونه ما صاحب دو تا مروارید خوشگله.حالا طبق معمول چند تا عکس میذارم برای حسن ختام این پست

پنجشنبه، اردیبهشت ۱۹، ۱۳۸۷

ساره بی دندون درآورده دندون

پنج شنبه 19 اردیبهشت 1387

سلام امروز با یه خبر خیلی مهم اومدم دختر گل من بالاخره در 6 ماه و 25 روزگی دندون درآورد.خیلی وقت بود که لثه اش برامده شده بود و جای دو تا دندون کوچولو توش پیدا بود اما سر دندونش درنیومده بود تا امروز که موقع خوابوندنش متوجه یه سفیدی توی دهنش شدم انگشتم رو کردم تو دهنش و دیدم بله تیزیش رو احساس میکنم از خو
شحالی داشتم ذوق مرگ میشدم.با قاشق هم امتحان کردم صدا داد تندی خوابوندمش تا بیام این موضوع رو بنویسم.
حالا از کارهای دیگه دخترم بگم.جیگر طلای مامانی هر روز بامزه تر میشه.نشستنش خیلی بهتر شده ولی هنوز بدون تکیه فقط چند ثانیه میشینه تازه همون لحظه هم با سرعت دولا میشه تا انگشت پاش رو بکنه توی دهنش ولی توی روروئک مدت طولانی میشینه و سرگرم میشه و منم میتونم به کارهام برسم.وقتی روی زمین میخوابونمش هم مدام پاهاش رو با دو تا دستش میگیره و میاره بالا و انگشت پاش رو میکنه توی دهنش.کلا عاشق دست و پاست.وقتی دست یا پامون رو جلوش حرکت میدیم حسابی ذوق میکنه و دست و پا میزنه و میخواد اونارو بگیره
غذا خوردنش هم خوبه خدا رو شکر صبحها حریره بادوم
میخوره و شبها قبل از خواب هم سرلاک وسطش هم شیر خودم و یک بار هم شیر خشک.هنوز سوپ نخورده میخواستم خوب معده اش قوی بشه بعد سوپ براش درست کنم انشاالله از پایان هفت ماهگی.
راستی یه چیزی که یادم رفته بود بگم دخترک من حدود یک ماهی میشه که پستونک رو گذاشته کنار و دیگه اصلا نمیگیره حالا چند تا عکس ببینید.



سه‌شنبه، اردیبهشت ۱۰، ۱۳۸۷

دخترک خندان من

سه شنبه 10 اردیبهشت 1387

سلام دوستا ن خوبم دختر گل من که دیگه واسه خودش خانمی شده هر روز من رو از روز قبل بیشتر عاشق خودش میکنه.این روزا خیلی بیشتر از قبل من و باباش رو میشناسه و صدای من رو از هر جای اتاق که میشنوه به طرف صدا برمیگرده و گریه میکنه و میخواد بیاد بغلم که من از این کارش کلی کیف میکنم الهی مامان قربونش بره.لحظاتی که صدای خنده های قنشگش توی خونه می پیچه رو با هیچ چیز تو دنیا عوض نمیکنم و برای این همه نعمت خوب که خدا بهم داده خیلی شکرش میکنم.بازم میگم خدای مهربون شکر .به همه این خوشیها رو عطا کن.آمین




یکشنبه، اردیبهشت ۰۱، ۱۳۸۷

واکسن شش ماهگی

یکشنبه اول اردیبهشت 1387

سلام من و بابا محمد دیروز دختر گلم رو با یک هفته تاخیر بردیم برای واکسن شش ماهگی و چکاپ.دکتر گفت که رشدش خیلی خوبه و در بالای نمودار قرار داره و گفت یواش یواش سوپ دادن بهش رو هم شروع کنید.جیگر مامان موقع واکسن زدن خیلی زیاد گریه کرد البته یک مقدارش هم به خاطر خوابالو بودن و گرسنه بودنش بود.الهی بمیرم چشمای بچم قرمز شده بود حسابی.وقتی از توی اتاق دکتر اومدیم بیرونهمه بچه ها ترسیده بودند.ولی خدا رو شکر بعدش شیر خورد و زود ساکت شد و خوابش برد.وقتی هم اومدیم خونه بهش استامینوفن دادم که تا الان خدا رو شکر تب نکرده فقط یه کمی نا آرومه و جای واکسنش هم یه کم سفت شده.قطره آهن رو هم براش شروع کردم.

قد:70 سانتی متر

دور سر :45 سانتی متر

وزن:8.5 کیلو گرم

(اگه تا الان به دخترم ماشالله نگفتید الان بگید)

دکتر گفت برای نه ماهگی دوباره بیاریدش تا چکش کنم.حالا این عکس رو ببینید


جمعه، فروردین ۳۰، ۱۳۸۷

دختر شش ماهه ما

جمعه 30 فروردین 1387

بازم سلام بعد از کلی وقت من دوباره اومدم که از کارهای ساره جونم بنویسم .عزیز دل من شنبه 24ام شش ماهش تموم شد ولی اونروز چون مامانم و بابام رفتند حج نتونستم بنویسم بعدش هم سرم شلوغ بود تا امروز .جیگر من دیگه واسه خودش خانمی شده و کلی کارهای بامزه میکنه که ما کلی براش ذوق میکنیم.دو تا از دندوناش هم با هم داره در میاد که البته یه مقدار اذیتش میکنه و دلش میخواد که همه چیز رو گاز بگیره تا خارش لثه اش بر طرف بشه.
هنوز به طور کامل نمیتونه بشینه ولی میل به نشستنش خیلی زیاد شده و دیگه وقتی با تکیه به جایی میشونیمش خودش رو پایین نمیکشه.دیگه میترسم روی تخت خودمون تنها بخوابونمش چون کاملا حرکت میکنه و من میترسم که خودش رو بندازه پایین فقط توی تخت خودش با خیال راحت می خوابونمش.وقتایی که رو زمین میخوابونمش انقدر با مزه است من اینوری میخوابونمش میام میبینم کاملا برگشته به طرف مخالف خوابیده .کار بامزه اش هم اینه که پاهاش رو با دست میگیره و میاره بالا و هی به این وسیله میچرخه.کار بامزه اش موقع نشستن هم اینه که با سرعت خودش رو به سمت پاش پرت میکنه تا بتونه انگشت شستش رو بکنه تو دهنش الهی من قربونش برم.
خلاصه که زندگی ما رو خیلی شیرین تر کرده این فرشته کوچولو .الهی شکر.حالا این عکسها رو ببینید







سه‌شنبه، فروردین ۲۰، ۱۳۸۷

روزهای خوب اولین بهار دخترکم


سه شنبه 20 فروردین 1387


بازم سلام هر روز که از زندگی دختر گلم میگذره بیشتر من و باباش رو عاشق خودش میکنه و ما هر روز بیشتر از روز قبل خدا رو به خاطر این نعمت بزرگ شکر میکنیم و دعا میکنیم که خدا به همه کسانی که آرزو دارند این نعمت بزرگ رو هدیه کنه .آمین

حالا از کارای عزیز دلم بگم .غذا خوردن رو کماکان روزی یک بار ادامه میده فقط کم کم داریم به حریره اش شیر اضافه میکنیم دیشب برای اولین بار سرلاک هم بهش دادیم.خیلی دوست داشت تا آخرش رو راحت خورد.دیگه هر وقت با ما سر سفره میشینه هر چیزی که ما بخوریم رو با میل نگاه میکنه و ما هم تا جایی که بشه میچشونیمش تا با مزه ها آشنا بشه.الان که من داشتم مینوشتم از خواب بیدار شد حالا هم توی بغل من نشسته و با هم داریم مینویسیم.

تو این چند روزه هر وقت هوا خوب بوده با بابا محمد با کالسکه بردیمش بیرون تا هوای بهاری استنشاق کنه.خیلی کالسکه رو دوست داره و وقتی توش میشینه حسابی به همه جا نگاه میکنه و ساکت میمونه.

این روزا داریم سعی میکنیم که بشونیمش اما دخترک گل من تمایل زیادی نشون نمیده و تا میشونیمش خودش رو به حالت خوابیده در میاره.

امروز برای اولین بار مدت طولانی توی روروئکش نشست.آخه من تا حالادقت نکرده بودم که میشه ارتفاع روروئکش رو تغییر داد امروز دایی جونش این رو فهمید.البته دخترم خیلی نتونست حرکت کنه فقط یه کم عقب عقب رفت و بعد از یه مدت هم ازش خسته شد وصداش در اومد که یعنی من رو از این تو در بیارید.

خوب این از کارهای جدید عزیز دلم .حالا این عکس رو هم ببینید

چهارشنبه، فروردین ۱۴، ۱۳۸۷

یه سلام بهاری






چهار شنبه 14فروردین 1387

سلام به همه عزیزان امیدوارم سال نو رو با خوبی و خوشی آغاز کرده باشید و با خوشی و سلامتی هم به پایان برسونید.ما روز جمعه از اولین سفر زندگی دختر کوچولومون برگشتیم.شکر خدا واقعا سفر خوبی بود و خیلی به ما خوش گذشت.خیلی هم به همه مخصوصا مامان جون و باباجون ساره زحمت دادیم.دخترم کلی هدیه های خوب گرفت که همین جا از همه تشکر میکنیم.حالا از سفرمون بگم که روز دوشنبه 27 اسفند ساعت 7:30 شب رفتیم شیراز.اونجا عمو و عمه ساره اومدند پیشوازمون و با هم رفتیم خونه.دستشون درد نکنه.(توی هواپیما یه غذای کودک غنچه و یه هواپیمای اسباب بازی به ساره دادند).اونجا خیلی به ما خوش گذشت و اولین سفر با دخترمون تبدیل به یک خاطره شیرین شد.ما خونه مامان جون بابا محمد هم رفتیم که اونجا هم خیلی زحمت کشیدندجلوی پای ساره گوسفند کشتند و کلی کادو بهش دادند که از اونها هم ممنونیم.ما صبح روز نهم هم به تهران برگشتیم.از اون روز هم مشغول کار و عید دیدنی رفتن بودیم تا الان که تونستم بیام و بنویسم.این از ماجرای سفر.
حالا یه خبر خیلی مهم و اونم اینکه دختر گل من در 167 روزگی یعنی روز یکشنبه 11 فروردین به جمع غذاخورها اضافه شد با فرنی آرد برنج کلی هم ازش عکس و فیلم گرفتیم.با روزی یک وعده و یک سر قاشق آرد برنج بدون شیر شروع کردیم تا بعد.خوب حالا این چند تا عکس رو ببینید