سه‌شنبه، تیر ۲۵، ۱۳۸۷

نه ماهگی عزیز دلم

سه شنبه 25 تیر 1387

سلام دوستان قبل از هر چیز ولادت امیرالمومنین آقا امام علی(ع) رو به همه تبریک میگم.دخترسه دندونی گل من(دندون سومش روز جمعه14تیر درامد) چراغ خونه مون دیروز نه ماهش شد.از کاراش براتون بگم که دیگه حسابی بزرگ شده و متوجه حرفهامون میشه مثلا وقتی بهش میگیم چیزی رو که دستشه توی دهنش نکنه کاملا میفهمه و گوش میکنه هر چند که زود یادش میره یا وقتی بهش میگم مامانی دس دسی کن تند تند برام دست میزنه و منو ذوق مرگ میکنه قربونش برم.روروئکش رو تازگی کمی جابجا میکنه هر چند هنوز زیاد نمیتونه باهاش حرکت کنه البته یاد گرفته وقتی زیر بغلش رو میگیریم تند تند قدم برمیداره یه حالتی شبیه دویدن توی هوا که خیلی بامزه هم این کار رو انجام میده انقدر که من میخوام درسته قورتش بدم.فکر کنم دخترک من به جای چار دست و پا رفتن یهو راه بیفته.کماکان خوابش در طول روز خیلی کمه البته الهی شکر شبها رو خیلی خوب میخوابه ولی خوب این باعث میشه که من درست نتونم به کارام برسم و همه کارها میمونه برای شب که بابا محمد از سر کار میاد.الانم که من دارم مینویسم بعد مدتی درست خوابیده یعنی 1 ساعت و نیمه که خوابه کمتر پیش میاد اینجوری بخوابه.راستی یه کار خیلی بامزه ای که تازگی یاد گرفته اینه که وقتی ما با صدای بلند میخندیم اونم این کار رو تقلید میکنه خیلی جالب.هر روز که از مادر شدنم میگذره میفهمم که چقدرمادر بودن شیرینه اونقدر که آدم با همه سختیهاش عاشقشه و بیشتر حس مادرم رو درک میکنم و میفهمم که چقدر برای ما زحمت کشیدند تا به این جا رسیدیم.مامان مهربونم خیلی دوستتون دارم و برای همه زحمتهاتون ازتون تشکر میکنم.همینجا از زحمتهای پدرمهربونم هم تشکر میکنم و میگم بابای خوبم روزتون مبارک همینطور هم این روز عزیز رو به بابای مهربون ساره تبریک میگم و به خاطر محبتهاش ازش تشکر میکنم.در اینجا برای سلامتی تمام پدر و مادرایی که در قید حیات هستند دعا میکنم و برای اونایی که به رحمت خدا رفتند طلب آمرزش میکنم مخصوصا مادر خوب لیلی جون مامان آراز کوچولوی قهرمان.حالا چند تا عکس ببینید


پنجشنبه، تیر ۱۳، ۱۳۸۷

ساره در اواخر هشت ماهگی

پنج شنبه 13 تیر 1387

سلام من بازم اومدم که از دختر گلم بگم .عزیز دل مامانی دیگه واسه خودش خانمی شده.با ماما ماما گفتنش حسابی دل منو برده.کاملا هدفدار این کلمه رو میگه یعنی وقتی من و البته مامانم رو میبینه میگه ماما که ما کلی کیف میکنیم.شناختش روی اطرافیان حسابی زیاد شده و به تبع اون غریبی کردنش با چهره های نا آشنا هم روز به روز بیشتر میشه.اگه
یکی از ماها بهش توجه نکنیم کلی بدش میاد و گریه میکنه.مثلا وقتی باباش یا بابای من از سر کار میان اگه کلی بغلش نکنند و نازش نکنند کلی دلخور میشه قربونش برم.فقط اشکالی که هست این روزا همش میخواد یکی پیشش باشه و یا اینکه توی بغل بگیریمش که این موضوع هم باعث خستگی جسمی من میشه هم باعث میشه که نتونم به هیچ کاری برسم حالا باز هم خدا رو شکر مامانم اینا خیلی بهم کمک میکنند. یه وقتایی میذارمش پایین و میام تند تند کارهامو میکنم.حالا نمیدونم گریه اش به خاطر دندون درآوردنشه(آخه دندون سومش هم داره در میاد) یا این که هنوز نمیتونه حرکت کنه ناراحتش میکنه( البته با غلت زدن جابجا میشه ولی سینه خیز و چار دست و پا اصلا) آخه ساره اولا اصلا بغلی نبود و بیخودی هم گریه نمیکرد.یه چیزی هم خیلی ازش میترسه حمام کردنه خیلی توی حمام گریه میکنه مخصوصا وقتی میگیرمش زیر دوش رنگش از ترس میپره بچه ام .عاشق بیرون رفتن با ماشینه حسابی به همه جا نگاه میکنه و سرش گرم میشه بعد هم یواش یواش خوابش میبره.وقتی با کالسکه بیرون میبریمش اگه خیابون شلوغ باشه معمولا میشینه و نگاه میکنه ولی تو جاهای خلوت تر مثل پارک توی کالسکه نمیمونه و با گریه میخواد که بغلش کنیم.این روزا حسابی جیغ میزنه اونم چه جیغای بلندی از دکتر که علتش رو پرسیدم گفت چون میخواد حرف بزنه و نمیتونه انقدر جیغ میزنه حالا تا ببینیم کی زبون باز میکنه
برای نه ماهگی قراره ببرمش دکتر برای چکاپ انشاالله که خوب رشد کرده باشه.خوب دیگه خیلی حرف زدم فعلا خداحافظ