پنجشنبه، تیر ۱۳، ۱۳۸۷

ساره در اواخر هشت ماهگی

پنج شنبه 13 تیر 1387

سلام من بازم اومدم که از دختر گلم بگم .عزیز دل مامانی دیگه واسه خودش خانمی شده.با ماما ماما گفتنش حسابی دل منو برده.کاملا هدفدار این کلمه رو میگه یعنی وقتی من و البته مامانم رو میبینه میگه ماما که ما کلی کیف میکنیم.شناختش روی اطرافیان حسابی زیاد شده و به تبع اون غریبی کردنش با چهره های نا آشنا هم روز به روز بیشتر میشه.اگه
یکی از ماها بهش توجه نکنیم کلی بدش میاد و گریه میکنه.مثلا وقتی باباش یا بابای من از سر کار میان اگه کلی بغلش نکنند و نازش نکنند کلی دلخور میشه قربونش برم.فقط اشکالی که هست این روزا همش میخواد یکی پیشش باشه و یا اینکه توی بغل بگیریمش که این موضوع هم باعث خستگی جسمی من میشه هم باعث میشه که نتونم به هیچ کاری برسم حالا باز هم خدا رو شکر مامانم اینا خیلی بهم کمک میکنند. یه وقتایی میذارمش پایین و میام تند تند کارهامو میکنم.حالا نمیدونم گریه اش به خاطر دندون درآوردنشه(آخه دندون سومش هم داره در میاد) یا این که هنوز نمیتونه حرکت کنه ناراحتش میکنه( البته با غلت زدن جابجا میشه ولی سینه خیز و چار دست و پا اصلا) آخه ساره اولا اصلا بغلی نبود و بیخودی هم گریه نمیکرد.یه چیزی هم خیلی ازش میترسه حمام کردنه خیلی توی حمام گریه میکنه مخصوصا وقتی میگیرمش زیر دوش رنگش از ترس میپره بچه ام .عاشق بیرون رفتن با ماشینه حسابی به همه جا نگاه میکنه و سرش گرم میشه بعد هم یواش یواش خوابش میبره.وقتی با کالسکه بیرون میبریمش اگه خیابون شلوغ باشه معمولا میشینه و نگاه میکنه ولی تو جاهای خلوت تر مثل پارک توی کالسکه نمیمونه و با گریه میخواد که بغلش کنیم.این روزا حسابی جیغ میزنه اونم چه جیغای بلندی از دکتر که علتش رو پرسیدم گفت چون میخواد حرف بزنه و نمیتونه انقدر جیغ میزنه حالا تا ببینیم کی زبون باز میکنه
برای نه ماهگی قراره ببرمش دکتر برای چکاپ انشاالله که خوب رشد کرده باشه.خوب دیگه خیلی حرف زدم فعلا خداحافظ

۴ نظر:

ناشناس گفت...

سلاااااام سلاااااااااام بالاخره تونستم نظر بزارم
خانمی ه خدا چندین بار اومده بودم براتون کامنت بزارم اصلا کامنتدونی یا باز نمیشد یا فعال نبود
خدا رو شکر تا اینکه آخر سر تو وبلاگ خودم اعلام کردم
چقدر کارهایی که نوشتی شبیه آرینه
ممثل اینکه حرف دل منو زدین
آرین هم عین ساره همش میخواد یکی ÷یشش باشه و تو بغل باشه شدیدا خسته شدم
چه عکسهای بامزه ای خدا حفظش کنه

ناشناس گفت...

vai oon shekame golombasho....jigar mamani!
migam nasibe jan, ye ravesh haii hast ke be bache ha komak mikone az hamoom natarsan, masalan ba ye esfanje khis saresho beshoori be jaye doosh, ke hade agal fagat ye bar akharesh doosh begiri. neshastanesh ke khoobe, mitune to van beshine ba kafha bazi kone. bache ha doost daran....

ناشناس گفت...

maloome dokhtare bahooshieh... maloome nasibe jan hesbai bahash kar mikoni ke inhame ba mohit ashnaii dare o mikhad zaboon baz kone... zeman khosh be halet ke ba khiinevade hasti, tanhaii kheili sakhte...

ننه قدقد گفت...

چه جالب پس خانواده شوهر شما شیرازین. من هم شیراز زندگی می کنم اما اینجا غریبم. برای کار شوهرم اینجا هستیم.